درمان واژینیسموس(درد و ترس شدید از نزدیکی)

اینجا تجربه من رو از این بیماری میخونید.

درمان واژینیسموس(درد و ترس شدید از نزدیکی)

اینجا تجربه من رو از این بیماری میخونید.

پست ثابت وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید...

من بارانا هستم...زنی که مبتلا به واژینیسموس بود و حالا درمان شده...روزی که در اوج ناامیدی درمان رو شروع کردم به خودم قول دادم که بعد درمانم به زنان واژینیسموسی کشورم  کمک کنم و بتونم حتی  یه تغییر کوچیک هم  اگه شده توی این وضعیت افتضاح درمان این  بیماری  ایجاد کنم...بخاطر همین تصمیم گرفتم  مرحله به مرحله درمانم رو توی وبلاگ ثبت کنم تا بعدا بدرد هم نوعانم بخوره و اونها هم بتونن از شر این بیماری خلاص بشن و خودشون رو درمان کنن و یه رابطه عالی با همسرشون داشته باشن...

خطاب من تویی هستی که مستاصل و ناامید از حل مشکلت که عدم موفقیت توی نزدیکی هست با سرچ کردن توی اینترنت به اینجا رسیدی...تویی که شاید ضربه های زیادی حتی از جامعه پزشکی هم خورده باشی...تویی که فکر میکنی فقط خودت تنها توی این دنیا همچین مشکلی داری...باید بهت بگم تو تنها نیستی...تعداد خیلی خیلی زیادی از زنان کشورمون و بقیه دنیا ممکنه به این بیماری مبتلا بشن...من شرایط تو رو کاملا درک میکنم...میدونم چی کشیدی و چی داری میکشی...منم این راه رو رفتم...بهت قول میدم میتونی درمان بشی...فقط کافیه بخوای و ایمان داشته باشی...تو  هیچ مشکل جسمی نداری...مشکل من و تو روحی هست...متاسفانه بخاطر عدم  آموزش صحیح مسائل ج.ن..س..ی و آگاهی صحیح از آناتومی دستگاه تناسلی  و اطلاعات غلطی که از رابطه و پ.ر.ده  از این و اون توی ضمیر ناخودآگاه ما سالها پیش ثبت شده ما امروز دچار این مشکل شدیم...چون بارها و بارها برای ما  از درد و خونریزی زیاد ناشی از شب زفاف گفته شده...این اطلاعات بصورت ناخودآگاه توی ذهن ما ثبت شده و حالا بدون اینکه خودمون متوجه باشیم چون برای مغزمون این کار دردناک توصیف شده موقع اقدام دچار ترس و بدنبال اون انقباض شدید توی ورودی و.اژ..ن میشیم که باعث عدم موفقیت در د.خ.و.ل میشه...

بیماری واژینیسموس یه بیماری قابل درمان هست که شاید ساده ترین درمان رو بین بیماری های دیگه داشته باشه...درمان این بیماری نه عمل جراحی هست و نه هیچگونه داروی دیگه ای...خیلی از شماها ممکنه عمل هایمنکتومی ویا بوتاکس یا هیپنوتیزم و یا داروهای خواب اور و خیلی راههای دیگه رو هم امتحان کرده باشید و نتونسته باشید موفق بشید...ریشه ی این  بیماری توی ذهن شخص هست و فقط با یک سری تمرینات میتونه نگرشش رو تغییر بده و باورهای غلطش رو اصلاح کنه و بعد ان شالله درمان بشه....

ازتون میخوام زمان رو از دست ندید و هرچه زودتر درمان رو طبق اصول شروع کنید...میدونم الان ورود هرگونه د.ی.لا.توری چقدر دور از ذهن هست ولی باور کنید کار نشد نداره...بدترین قسمت این بیماری جاییه که الان هستید...خواهش میکنم وسایل رو تهیه و تمرین رو شروع کنید...با شروع تمرینات خواهید دید چطور امید سراغتون میاد...دی.لا.ت.ور دست خودتون هست هیچکس نمیتونه بهتون آسیب بزنه...نهایتا اگه درد داشت کنار میکشید دیگه....مگه غیر از اینه؟؟؟؟؟؟؟؟...پس حداقل تلاشتون رو کنید...بازم میگم تمرین باید طبق اصول و طبق تکنیک های گفته شده جلو بره تا ان شالله نتیجه بگیرید..

برای دسترسی به مطالب وبلاگ بهم ایمیل بزنید یا آدرستون رو اینجا بذارید تا براتون رمز رو بفرستم...اگه ایمیلی دریافت نکردید خودتون ایمیل بفرستید چون قطعا ادرس اشتباه گذاشتید...


ایمیل من:barana9990@gmail.com


دوستان عزیزم من فقط از طریق وبلاگم و ایمیل در خدمتتون هستم و در هیچ یک از شبکه های اجتماعی فعالیتی ندارم تا اطلاع ثانوی.

براتون آرزوی موفقیت دارم.




نظرات 80 + ارسال نظر
ترنم جمعه 4 آذر 1401 ساعت 00:04

سلام
صحبت های دوستان رو خوندم همش رو.
در حالیکه اشکهام جاری هست دارم تایپ میکنم.
اینکه این مشکل با من و زندگی ام چه کرد!
۷ سال زندگی مشترک و حالا تا آخر عمرم.
استیصال و شرم خودم طی سالها باعث شد ناتوان باشم در حل مشکل و پیگیری جدی نکنم و همسری که تنها امیدم بود برای کمک بهم.
اما دو ساله طردم کرد با بدترین شکل ممکن، تمام این سالها رو تحمل کرد اما وجودش پر شد از دوری و جدایی از من.
به خاطر ترس از مهریه طی این سالها در سکوت به جدایی فکر کرد و نقشه ها کشید. تمام دار و ندارم رو برداشت و یکروز در حالی که من بی خبر و غافل از همه جا فکرش رو هم نمی کردم رفت....
و حالا من مانده ام و دو سال رنج تنهایی و خیانت و راهروهای دادگاه و .....
نه برای گرفتن مهریه برای گرفتن اموال خودم.
آنهم با توافق برای جدایی اجباری.
من هنوزم بهش فکر میکنم برام خیلی سخت بود به خاطر این مشکل زندگی ام بپاشد.
مدتی قبل تمرینات رو شروع کردم و دیدم هر روز چقدر پیشرفت حاصل میشه و میتونه چقدر راحت باشه.
اما دیگه انگیزه ای ندارم.....

سلام دوست عزیزم...
ممنون سرگذشتتون رو با ما به اشتراک گذاشتید... امیدوارم بزودی تمام درد و رنج هایی که توی زندگیتون کشیدید و دارید میکشید تبدیل بشن به عشق و امید و خوشبختی... اونوقت درمانتون رو با انگیزه ادامه بدید و از شر این بیماری خلاص بشید تا ابد...
براتون آرزوی موفقیت دارم دوست خوبم...

فرگل یکشنبه 17 مرداد 1400 ساعت 06:12

سلام منم مشکل واژینیسموس دارم ب منم کمک کنین لطفا

سلام دوست عزیز.
ایمیلتون رو بذارید تا براتون راهنمایی ها لازم رو بفرستم

ش.ش یکشنبه 14 اردیبهشت 1399 ساعت 18:01

با سپاس فراوان و دعای خیر بارانا جان
تبلت:
ب نظرم مشکل من البته . شاید بقیه دلایل متفاوتی داشته باشن

یکی عدم اگاهیم بود و یکی هم عدم شناخت از بدن خودم بود
ببینین یکسری حرفا و مزخرفات شب عروسی باعث ایجاد استرس تو وجود عروس داماد میشه.
فکر میکردم پرده بکارت جوریه مثلا وقتی دخول وارد میشه مثل صدای تق یه چیزی میترکه وخون میریزه بیرون

واقعا وحشتناک واسم ب نظر میرسید. من خیلی مدت طولانی دچار بودم من حدود ۶ تا ۷ سالی درگیر بودم
مشاور حصوری رفتم.
و توی سایتا مطالب میخوندم میگفتم یعنی میشع منم پیام بزلرم ک درمان شدم. واقعا واسم غیر ممکن بود
اوایل فکر نمیکردم بیماری .
انقدر مطالعه کردم توی سایت شماره مشاور اینجور مسایل توی‌شهرمون پیدا کردم حتی روم نمیشد برم مشاور
تا مربت درمانم شروع کردم ولی بگم ها. درمان رو کامل نکردم
یه چیزی میخوام بگم تا خوددددت نخوای تا خودت روی مغز خودت کار نکنی تا خودت آرامش ندی به خودت هیچی اثر نداره.
البته درمان ها ک شروع کردم مهمترین چیزی که واسم اثر بخش بود اینکه من درمان میشم قطعا. و آشنایی کامل با دستگاه تناسلیم بود. من حتی لمسش هم نمیکردم میترسیدم حتی راه ورود هم بلد نبودم.
پس وقتی شناختی ندارم چطوری میتونستم دخول انحام بدم
با انگشت و اینه مرتبا تمرین میکردم خیلییی زمان برد که به دو تا ۳ انگشت برسونم.
در حین تمریناتم از شوهرم میخواستم تمرین کنیم ولی اصلاااا نمیتونستم باور کنیم پای شوهرم وسط میومد کلا پاهام قفل میشد فکر میکردم بلد نیست الان بهم درد وارد میکنه. بعدشم که کسایی ک تجربه دارن میدونن چه رابطه تلخی میشه و احساس گناه و..
در حین تمرینات شوهرم گفت توی هر حالتی راحتی دراز بکش من تا جایی ک ت بگی انجام میدم و این اطمینان بهم داد ک زیادی وارد نمیشم
تا به بغل روی شانه دراز میکشیدم در حد خیلی کم درد داشتم و مدتی همون طور انجام میدادیم ولی خیلییی لگن پاهام درد میگرفت زود خسته میشدم و زیاد باب میل و کامل نمیشد من اجازه نمیدادم .
در حین تمرینات اصلا متوجه نشدم چطوری باردار شدم
میدونین من مرتبا تحت فشار بودم از خانواده ها که بچه بیاریم همین ازارم میداد. واسه همین طی تمریناتم با خودم فکر میکردم که اگه با همون اپلیکاتور های پماد واژینال مایع منی رو وارد واژن بریزم همون لحظه باردار میشم . و عادت میکنم .

با اپلیکاتور چندین بار این کار کردم و باردار شدم
اوایل حس میکردم چ خوب. من بارداد شدم و همه چیز تمومه. اینو واسه کسایی میگم که شاید واسه یچه اینکار منو انجام بدن و بگن خوب فعلا اوکی شدیم
ولی نه نزدیک زایمان ک شد البته بماند ک بارداری خیلییی سخت داشتم از معاینات وحشت داشتم از زایمان وحشت . تپش قلب میگرفتم
تا اینکه با تحمل درد و کنترل و مجبورررر بودن. چاره ای نداشتم راهی بود ک جلوی روم بود
فرزندم ر در آغوش گرفتم یه پسر ماه

البته سزارین شدم. چون بچم به حالت بریچ بود یعنی در حالت ایستاده به پا و به معاینات زایمان و طبیعی نرسیدم . یعنی حتی شاید هنوزم باکره بودم
واقعا هم همینطور بود
با خودم میگفتم من زایمان کردم دیگه میتونم انجامش بدم . خوشحال ولی امان از وقتی ک نشد و باز همون شرایط تکرار شد. یعنی میخوام بگم با یه بچه باز هم نمیتونستم دخول اتجام بدم و باز همون حالت با همسرم انجام میدادیم و وافعا کلافه بودم. شوهرم میگفت تو بچه اوردی باردار شدی . دیگه نباید بترسی ولی من تنهت کمی اجازه دخول اونم ب مدت چند ثانیه میدادم. ول بعد از‌۶ ماه همون روشی که به کنار و روی شانه هام میخوابیدم و پاهام باز میکردم و همسرم ارضا شدن و همونطور مایع‌منی رو میرختن. وارد واژن شده بود. من بعد از ۶ ماه مجددا و ب صورت باورنکردنی برای خودم باردار یودم. علاوه بر سختیاش و عقب افتادن درمانم. چون خودم روش اشنباهی رو انتخاب کردم و انجام میدادم .باز پسر دومم بدنیا اومدن که من بچه هام شیر به شیره شدن.
بعد تولد پسر دومم . تصمیم گرفتم ده روزه تمام تمریناتم مرتب انجام دادم. البته با خودم میگفتم از درد زایمان و جراحی ک بیشتر نیست . توی دوران بارداریم مرتبا با بدن خودم و واژنم آشنا شد بودم . و ده روزه تونستم بعد از تمریناتم در کمال ارامش و باور نکردنی دخول‌رو انجام بدم

فقط و فقط ارامش من و همسرم توی‌اون لحظه اثر داشت

خیلییی خیلی خوشحال و احساس ارامش دارم
وفگر میکنم و با خودم میگم سالهای‌اول زندگیم رو خودم واسه افکار غلط که داشتم از دست دادم
و در حال حاضر کاملا و به تمام پوزیشن ها راحتم و اصلا فکرش رو نمیکردم

من تجربه خودم رو نوشتم که دوستانی که مشکل من رو دارن شاید کمکی بهشون بشه. چون خودم واقعا تمام مطالب رو دنبال میکردم و میخوندم .البته الان پسرم ۲ ساله و ۱۰ ماه هست.
و عاشقشونم و خداروشکر میکنم. اگر سوالی یا نکته ای در توضیحاتم بود ک واستون ایجاد سوال کرد . من صمیمانه و مشتاقانه‌بهتون پاسخ میدم تا رفع‌ابهام بشه
البته اگه بد داستان خودمو و زندگیم و درمانم رو نوشتم عذر میخوام .
فقط خواستم ذره ای کمک کنم.
در آخر

نگران نباشین اونقدر دردناک و عیر قابل تحمل نیست . من فقط با سوزش کمی مواجه بودم وقتی انجامش دادیم انگار یه پروژه سنگین رو پیروز شدیم .و میگفتیم این بود و ما انقدررر گندش کرده بودیم...

در پناه خدا

ممنون از محبتت دوست عزیزم. و ممنون بابت گذاشتن شرح حالتون برای دوستان واژینیسموسی.
خدا رو شکر درمان شدین. ان شاء الله در کنار همسر و فرزندانتون شاد و خوشبخت باشید.

Roya دوشنبه 25 فروردین 1399 ساعت 18:46

سلام من هم یه واژینیسموسی بودم مثل شما.اما تونستم خیلی زود درمان بشم. راستش من دوسال و نیم پیش عروسی کردم ولی از همون شب اول خیلی جا خوردم وقتی دیدم من و شوهرم نمیتونیم رابطه داشتیم اولش با خودم شاید طبیعیه چون از خیلیا شنیده بودم نزدیکی و دخول خیلی درد داره و سخته و فکر میکردم ترسشم طبیعیه گفتم شاید به مرور زمان درست بشه اما بعدش که چند ماه گذشت دیدم خیلی مسئله جدیه و به این راحتی حل نمیشه.چندین بار که خواستم با همسرم رابطه داشته باشم دیدم اصلا نمیتونم بزارم حتی بهم نزدیک بشه قبل از اینکه بخایم رابطه داشته باشیم خیلی غیر ارادی خودمو جمع میکردم و نمیزاشتم البته اون زمان اصلا نمیدونستم واژن چیه و دخول چطوری انجام میشه.دیگه یه مدتی من و همسرم هردومون فراموش کردیم که همچین مشکلی داریم خداروشکر من شوهرم خیلی خوب و صبور بود و چیزی بهم نمیگفت اما من خودم خیلی ناراحت بودم و یه غم همیشگی تو دلم بود.دیگه خودتون میدونین هر وقت دخترای هم سن و سالم و میدم که بچه دار میشن کلی دلم میسوخت و از طرفی غصه ی اینو میخوردم که سنم داره زیاد میشه و اصلا معلوم نیست کی قراره خوب بشم.تا اینکه یه مدت پیش که واقعا از ته دلم ناراحت بودم و با همه ی وجودم از خدا خواستم و جواب گرفتم.تو دهه فاطمیه بود که توی روضه هایی که میرفتم مدام دعا میکردم و از خدا میخاستم که مشکلمون حل بشههمون موقع ها بود که با این وبلاگ آشنا شدم و پیام گذاشتم و بعد چند روز بارانا رمز ایمیل و برام فرستاد.منم میدونستم که تنها راهش فقط دیلاتور.وسایل و گرفتم و طبق اصول تمرینامو شروع کردم.اول از همه آینه گرفتم و واژنمو دیدم یه کم بهش دست تا بهش عادت کنم تازه اون موقع فهمیدم پرده جاش گذاشت تا اون موقع فکر میکردم پرده یه چیزیه که داخل واژنه باید با فشار آلت پاره بشه در حالی که اصلا این نبود.خلاصه تمرینامو شروع کردم اونم هر روز روزی ۷یا۸ ساعت.تو این مدت دوبار پریود شدم یادمه زمانی که اولین گوش پاکن داخل کردم کلی ذوق داشتم.تا شماره ۹ تمرین کردم در حالی که سایز مورد نظر ۱۳ بود اما دیدم از ۹ جلوتر نمیره راستش دیگه خسته هم شده یودم از تمرین.تا اینکه روزای اول سال عید شوهرم گفت بیا یه امتحان کنیم شاید شد راستش شنیده بودم که قبل از اینکه به سایز موردنظر برسی هم میشه دخول کرد منم قبول کردم البته با یه کم ترس.با شوهرم رفتیم اقدام همون اول یه مقدار رفت داخل ولی بعدش دیگه میسوخت بعد یکی دوبار انجام دادن بالاخره شد وقتی که رفته بود داخل من و شوهرم نمیتونستیم باور کنیم همش من به اون میگفتم اون به من میگفت نگاه کن مطمئن بشیم شده یا نهاما خداروشکر شده بود با اینکه درد و سوزش داشت اما خوب بود.اون شب منم به آرامش رسیدم.
از خدا میخام همه ی شمایی که این کامنت و میخونین مثل من موفق بشین منم یه روز مثل شما بودم حتی شاید بدتر خیلی جاها نا امید شدم اما با انگیزه ادامه دادم غافل نشیم از اینکه شوهرمم خیلی کنارم بود و بهم کمک میکرد و خیلی انگیزه میداد بهم.واقعا ازش ممنونم
از بارانا هم ممنونم به خاطر وبلاگشو راهنمایی هاش.امیدوارم شما هم به زودی‌بانو بشید تنها رمز موفقیت توکل و تمرین فراوون و امید و انگیزه است.
ببخشید خیلی حرف زدم

سلام دوست عزیزم.
بازم بهت تبریک میگم... . خدا رو شکر بابت بانو شدنت.یک ماه اول مرتب رابطه داشته باشید تا بدنت عادت کنه.
برات آرزوی خوشبختی روزافزون در کنار همسرت دارم.
ممنون بابت گذاشتن شرح حالت عزیزم

Mona پنج‌شنبه 26 اردیبهشت 1398 ساعت 23:37

سلام بارانای مهربون. یا بهتره بگم فرشته ی نجات زندگی ها.
من ٤ سال بود که واژینیسموس داشتم.هر بار دکتر میرفتم هر نوع بی حس کننده هر نو بی حسی و ژل و یا قرص خواب اور هیچکدوم تاثیر نداشت واسم.
ناامید ناامید شده بودم زندگیم داغون بود همش به فکر طلاق گرفتن بودم که همسرم لااقل راحت شه و بره زندگیشو بکنه.. دلم میسوخت به زندگیم. همش میگفتم خدایا چرا من باید این مشکل رو داشته باشم چرا باید زندگیم اینجوری باشه.واقعا ناامید بودم از همه چی.. تا اینکه یکی از دوستام سایت باراناجون رو بهم معرفی کرد اومدمو خوندم وقتی دیدم خیلیا هستن مثل من و واقعا درمان شدن انگار امید گرفتم،گفتم چرا من نتونم،همه ی واژینیسموسی ها درمان شدن چرا من نتونم.
خلاصه به باراناجون ایمیل زدم ناامید ناامید بودم انگار تیری در تاریکی واسم بود،گفتم من که همه چیزو تو ٤ سال امتحان کردم اینم روش.بهشون پیام دادم،با کمال تعجب خیلی زود پاسخ دادن بهم.خیلی خوشحاال شدم،رمز دلنوشته هارو بهم دادن و اومدم خوندم و راه و چاه رو یاد گرفتم..
شروع به تمرین کردم...
وایی خدای من منکه نمیتونسم یک گوش پاک کن حتی وارد کنم در کماا ناباوری دیدم دیلاتور سایز اولم رفت داخل بدون درد یا سوزش باورم نمیشد که نمیشد از خوشحالی گریه کردم حتی.
خلاصه هر روز تمرین کردم با توجه به گفته های باراناجون هر روز تمرین کردم و مو به مو حرفای فرشته ی مهربون (باراناجون) رو گوش دادم و عمل کردم.
وسطایه تمرین پریود شدم یکمی عقب افتادم باز شروع کردم..
خلاااااصه تویه جلسه ١١ بودم ک دیلاتور ١٣ رو وارد کردم همه ی تکنیک هایی که باراناجون گفته بود رو دونه دونه انجام دادم.
باورم نمیشد من که از گوش پاک کن میترسیم تونسم سایز ١٣ رو وارد کنم.
بعدش که راحت شدم با ١٣ با همسرم امتحان کردم.. وای خدا باورم نمیشه بخدا اصلا نه دردی نه ترسی نه سوزشی خیلی راحت بانو شدم. از اونجایی که مدل بکارت من حلقوی ارتجاعی بود خونی ندیدیم.
بانووو شدم بلخره بعد از ٤ سال و اینو مدیون باراناجون هستم..
همیشه دعا میکنم به همه ارزوهات برسی باراجون.
منو همسرم واقعا این خوشبختیو مدیون شما هستیم.

باور کنین که میشه
اگه مو به مو به حرفای باراناجون گوش کنین باور کنین که میشه.راحت میشین.انشالله همه ی واژینیسموسی ها بیان اینجا بنویسن که بانو شدن.
به امید خدا..
من فقط باراناجون رو داشتم که راهنماییم کنه و این راه درمان رو بهم پیشنهاد بده و یادش بده بهم.
خدایا شکررررت.
اونی که داری این پیام رو میخونی مطمین باش راه حل همینه.. هیچ راه دیگه ایی تاثیر نداره
مطمین باش.
امتحان کنین،پشیمون نمیشین بخدا.
خدا باراناجون رو گذاشت سر راه من..
از خدا ممنونم. از باراناجون ممنونم
ناامید نشین هیچوقت.

سلام مونای عزیزم...
خدا رو صد هزار بار شکر که بانو شدی...خیلی خوشحال شدم.
از لطف و محبتت ممنونم دوست عزیزم. امیدوارم که هزار برابر این انرژی مثبت به زندگی خودت بتابه.
روی ماهت رو میبوسم دوست مهربونم.

مریم شنبه 24 فروردین 1398 ساعت 11:34

سلام ، روز همگی به خیر، من دیشب تونستم بعد از ۲۰روز تمرین موفق بشم، البته تمرینات من منظم نبود وگرنه زودتر تموم میشد. من حدود ۲سال مشکل داشتم یعنی از ترس حالت تهوع میگرفتم ، بعدها با سرچ کردن تو نت وبلاگ بارانای نازنین رو پیدا کردم و گفتم این تنها راهه من هیچ جور دیگه نمیتونم ترسمو از بین ببرم. خلاصه کل مطالب رو خودنم و بادداشت کردم و شروع به تمرین کردم طبق اصول ۲۳. خلاصه من با اون همه ترس از پسش برومد و موفق شدم، شما هم که در حال تمرین هستین تمریناتونو ادامه بدین و کسایی که هنوز مردد هستن شک رو بذارید کنار فقط کافیه شروع کنید خودتون میبینید که ه جور پیشرفت میکنید اعتماد به نفستونو به دست میارید و ان شالله موفق میشین. کاش واسه همه ترسامون بتونیم راه حل پیدا کنیم، ارزوی موفقیت دارم برای همه، و بسیار بسیار از کمکای بی دریغ بارانا جان ممنونم. از نظر من شما نخستین کسی هستین که تو ایران این انجمن رو راه انداختین و کمک میکنید خدا خیرتون بده

سلام عزیزم.
خدا رو شکر که تونستید واژینیسموس رو شکست بدید.
ممنونم بابت شرح حال و لطف و محبتتون نسبت به من.
از خدای بزرگ برات خوشبختی روزافزون و سلامتی در کنار عزیزانت آرزو میکنم.
میبوسمت.

آباندخت یکشنبه 12 اسفند 1397 ساعت 06:54

عه من در ادامه ی همین جمله خاطرمو گفته بودم. پس کو؟


نبود بیشتر از همون یه خط نوشته!.... میتونی دوباره برای دوستامون شرح حالت رو بذاری.

آباندخت جمعه 10 اسفند 1397 ساعت 13:45

سلام.خداروشکر بالاخره وقتش رسید که منم اینجا خاطرمو ثبت کنم

سلام عزیزم.
خدا رو شکر.منتظریم

نسیم شنبه 4 اسفند 1397 ساعت 16:36

سلام به بارانای نازنین و همه‌ی دوستانی که خواننده‌ی این وبلاگِ نجات بخش هستن...
من حدودا کمترِ از دو سالِ پیش با اسمِ بیماریم (واژینیسموس) آشنا شدم. وقتی تو گوگل این اسم رو وارد کردم اولین چیزی که به چشمم خورد وبلاگِ بارانای عزیز بود. تا قبل از اون همه‌ی وجودم پر از نا‌امیدی بود اما وقتی مطالب رو دنبال کردم همینطور که دونه دونه اشک از چشمام میریخت یه نورِ امید تو دلم روشن شد و فهمیدم من تنها زنی نیستم که این روزای تاریکو گذروندم. از اونموقع تصمیم گرفته بودم که با روشِ دیلاتور خودمو درمان کنم اما ترسِ شدیدی داشتم که همین ترس بهم اجازه‌ی شروع نمیداد. تا یک ماهِ پیش که بالاخره خودمو سپردم به خدا و استارتشو زدم. تو این دوره یه سری سوالات برام پیش اومد که خوشبختانه هربار به بارانا جون ایمیل زدم برام وقت گذاشت و با محبت و دلسوزی راهنماییم کرد. من در طولِ ۱۴ روز تمرینِ مداوم موفق شدم

سلام دوست عزیزم
خدا رو شکر بابت بانو شدنتون.
ممنون که شرح حالت رو برای دوستامون نوشتی.
خوشبخت باشید کنارهم الهی.

فرشته پنج‌شنبه 10 آبان 1397 ساعت 11:54

سلام به همه ی دوستان عزیز.و بارانای مهربون ک واقعا فرشته ی نجات همه ی ماها شد..من شیش ماه بود عروسی کرده بودم و متاسفانه مبتلا ب واژینیسم بودم.تا با این وبلاگ اشنا شدم اولین بار ک خواستم با دیلاتور امتحان کنم خونریزی قهوه ای رنگ ب مدت دوهفته پیدا کردم ب توصیه بارانای عزیزم تمریناتو کنسل کردم بعد از دوعفته خونریزیم قطع شد و دوباره تمرینامو شروع کردم درست دوهفته بعد من بانو شدم..بدون درد کاملا کنترل شده.باید ذهنمونو کنترل کنیم چون این کار درد جسمی نداره و فقط ذهنمون مانع میشه فقط کافیه بخواین.همین ک با این وبلاگ اشنا شدین یعنی نیمی از راهو رفتین چون امکان نداره با تمریناتو کمک های بارانا جون ب نتیجه نرسید.مرسی ازت مهربون ک هروقت بهت ایمیل دادم با جونو دل راهنمایی کردی و بدون چشم داشتی دل سوزوندی دعای خیر همه ی ماها همیشه تو زندگیته

سلام به روی ماهت عزیز دلم.
خدا رو صد هزار بار شکر شما هم بانو شدی.
ممنون بابت اشتراک تجربه ات با هم نوعانمون و ممنون بخاطر لطف و محبت و دعاهای خیرت.
برات از خدای بزرگ آرزوی خوشبختی روزافزون در کنار همسرت دارم. شاد و سلامت و پیروز باشید همیشه.
میبوسمت.

فائزه شنبه 5 آبان 1397 ساعت 00:58

سلام بارانای عزیز،ممنون بابت همه راهنمایی هاتون.
من هم یک بیمار واژینیسموس بودم که چهار سال با این مشکل مواجه بودم و واقعا به بن بست رسیده بودم،فکر میکردم هیچ درمانی برام وجود نداره تا اینکه با این وبلاگ از طریق سایت ماما سایت اشنا شدم،واقعا خداروشکر میکنم که این راه و پیش روم گذاشت،از فردای همون روز تمرین هارو شروع کردم و دقیقا بعد از ١٨ روز موفق شدم بانو بشم،تو این مدت فقط سه روز نتونستم تمرین کنم،هر روز تمرین میکردم ،البته وسط کار یبار اقدام کردیم و نشد و خیلی ناامید شدم،پیشنهاد میکنم شما اینکارو نکنید،اما اواخر دیگه کلا دیلاتور از اول دست همسرم بود و اون کلا اینکارو برام انجام میداد که کامل ترسم بریزه،دوستان عزیز خواهش میکنم این روش و حتما امتحان کنید،مطمینم که ناامیدتون نمیکنه،بازم ممنون بارانای عزیز

سلام دوست عزیزم.
بازم بهت تبریک میگم بانو شدنت رو. خدا رو شکر.
ممنون بابت شرح حال.
خوشبخت باشید در کنار هم انشاءالله.
روی ماهت رو میبوسم

صدف چهارشنبه 21 شهریور 1397 ساعت 16:51

سلام بارانای عزیز فرشته نجات.اول از همه خدارو واقعا شکر میکنم که به همچین فرشته ای رو سر راه من قرار داد .من سه سال تمام از.ازدواجم گذشت. من موفق به رابطه با شوهرم نشدم همدیگرو خیلی دوست داشتیم عاشق هم بودیم من سه ترس غیر ارادی داشتم که دست خودم نبود .هرکار میگردم نمیتونستم با ترسم مقابله کنم .اوایل شوهرم درکم میکرد هرکاری میکرد تا من موفق بشم اما فایده نداشت البته ببخشیدا مشروب ترامادول انواع قرص ها تغیر فضا هر کار کردم نشد .خیلی گریه میکردم رابطه بین مون داشت از هم میپاشید غرورم له شد شوهرم فکر میکرد دوسش ندارم همیشه دعوا ناراحتی هزار تا دکتر رفتم هیچ کس نفهمیده راهش چیه سر درگم شده بودم تصمیم گرفتم خودکشی کنم .ولی خدا نجاتم داد .شوهرم بهم قرص خواب داد تا دردشو حس نکنم. اونجوری من باردار شدم دکترم گفت بزار زایمان کنه خود به خود خوب میشه من 9ماه نزدیکی نداشتم. روز زایمان رسید انگار با مرگ دست و پنجه نرم میکردم. خلاصه با سختی بچه به دنیا اومد یکم منو شوهرم باهم بهتر شدیم بعد دوماه دیدم هنوزم این ترس رو دارم دیگه کاملا نا امید شدم تا اینکه تو سایت باراناجون آشنا شدم. دیدم بهترین روش هارو گفتن.امید نداشتم ولی امتحان کردم وموفق هم شدم از کسانی که درگیر این مشکل هستن خواهش میکنم امیدتون رو از دست ندین طبق تمرین های گفته شده پیش برید حتما جواب میگیرید .انشاالله

سلام دوست عزیزم
ممنونم بابت نوشتن شرح حالت برای دوستامون.
خدا رو شکر درمان شدید.
امیدوارم همیشه در کنار هم شاد و خوشبخت باشید.

Sara محمدی دوشنبه 15 مرداد 1397 ساعت 02:25

سلام بارانای عزیزم، فرشته ی مهربونیها.....اول از همه بگم که خیلی دوستت دارم چون فرشته ی زندگیم شدی. قبلا بهت ایمیل زدم توی همین صفحه....امشب خیلی خیلی تو فکرتون بودم.....امیدوارم به همه ی آرزوهات برسی خواهر عزیزم..........کاش پیشم بودی تا یه ماچ ابدار از گونه هات میگرفتم......زندگی الانمو مدیون شمام فرشته ی زندگیم......با کمک شما درمان شدم......چن سال پیش که واژینیسموس بودم خصوصی بهتون ایمیل میدادم ولی متاسفانه....دیگه ادرس ایمیل ندارم ....امیدوارم دوباره ایمیل درست کنم و خصوصی بهتون ایمیل بدم......یه دفعه این موقع شب به فکرتون افتادم....الان دخترم که یک سالو ۱۵ روزشه پیشم خوابه.....و اینو اول مدیون خدام و بعد شما که با کمکاتون و انگیزه دادناتون درمان شدم...‌.تو رو خدا هرکه مشکل منو که داشتم، الان داره یه یا علی بگه و با توکل به خدا و کمکای فرشته ی زندگی ها بارانا جان تمریناتو شروع کنه و به زندگیش معنا بده...خیلی دوست دارم بارانای عزیزم.....مواظب خودت باش خواهر عزیزم.....انشاالله به همه ارزوهات برسی .....

سلام دوست عزیزم.
ممنونم بابت اینهمه لطف و محبتت. خیلی خوشحالم برات.
و ممنونم که بازم به اینجا سر میزنی و انرژی میدی.

خیلیا هستن که روز اول التماس میکنن زندگی در حال فروپاشیشون رو نجات بدی بعد که با وجود کلی وقت و انرژی که با تمام وجودم از زندگی شخصیم براشون گذاشتم و درمان شدن یادشون میره حتی خبر بانو شدنشون رو برای من بفرستن!!!!!!
یا دیگه خیلی براشون کار سختیه که یه کامنت شرح حال اینجا بذارن ...افسوس...

Hm شنبه 30 تیر 1397 ساعت 00:41

سلام من مشکل واژینیسموس داشتم و به لطف خدا و راهنمایی های بارانا جان درمان شدم و میخواهم شرح حالم رو بگم تا افرادی که این مشکل رو دارند امیدشونو از دست ندن و با انگیزه شروع به درمان‌شون بکنم:
من دو سال بعد از عقدمون که بدون رابطه عمیق بود عروسی کردم و بعد از چهار ماه بعد عروسی با این بیماری آشنا شدم و فهمیدم فقط من نیستم که نمیتونم رابطه برقرار کنم و میترسم بلکه این اصلا ی بیماری هستش و خیلی از خانم ها دچارش هستن،بعدش راجع به این مشکل کلی تحقیق کردم و دوست نداشتم حتیپیش دکتر برم که در نهایت با این وبلاگ آشنا شدم،با راهنمایی های بارانا جان و تمرینات دقیق خودم تونستم این بیماری رو بعد از چهار هفته شکست بدم و احساس افسردگی و غم رو از خودم دور کنم و حس زیبای رابطه رو تجربه کنم،دوستان فقط حین تمرین امیدتون رو از دست ندین و به خودتونو عشقی که به همسرتون دارین فکر کنید انشالله شما هم موفق میشن و یه روزی شرح حالتون مینویسم برای بقیه دوستان،به امید موفقیت همه شما عزیزان و تجربه ی ی رابطه خوب و پر از عشق......

سلام دوست عزیزم
خوشحالم درمان شدید. خدا رو شکر.
ممنون بابت گذاشتن شرح حالتون.
شاد و خوشبخت باشید

یوسفی یکشنبه 30 اردیبهشت 1397 ساعت 12:40

بارانا جان من پارسال با ایمیل همسرم به شما پیام دادم و رمز دریافت کردم
خوشبختانه بعد از یک ماه از تمرینات بانو شدم
و الان حدود 8 ماه میشه که رابطه داریم
و در دو ماه اخیر تونستیم پوزیشن های دیگه ای رو امتحان کنیم که خیلی باعث خوشحالی هر دومون شد
فقط هنوز هم شروع کننده رابطه من هستم و اول باید مثل تمرین با دیلاتور عضلاتم رو شل کنم و از پوزیشن زن رو استفاده کنیم
آیا این طبیعیه؟ چون از نظر روحی دوست دارم همیشه من فاعل نباشم
شما و خانم های دیگه هم این حالت رو دارید؟

عزیزم
من نمیدونم روند درمان شما چجوری بوده ... ایمیلی هم پیدا نکردم با این آدرسی که گذاشتید.
با ایمیلی که باهام در تماس بودی ایمیل بفرست تا راهناییت کنم

نرگس سه‌شنبه 28 فروردین 1397 ساعت 20:28

سلام بارانای عزیزم من بهت ایمیل دادم امارمزی دریافت نکردم
به کمکت احتیاج دارم.

سلام دوست عزیزم.
من 5 روز پیش براتون ایمیل فرستادم.
الان هم دوباره فرستادم. امیدوارم دیده باشید..

شیدا سه‌شنبه 24 بهمن 1396 ساعت 16:27

سلام بارانا جان امیدوارم حالتون خوب باشه.
واقعا نمیدونم با چه رویی اومدم اینجا و دارم حرف میزنم.نمیدونم منو یادتون هست یا نه حدود ۱۰ ماه پیش ایمیل زدم بهتون و شمام با راهنماییهای خواهرانتون کمکم کردید و من با هزارتا بدبختی و به سختی بعد یکماه و خورده ای تمرین موفق شدم تا دیلاتور سایز ۲ پیش برم اما از یه طرف کندی پیشرفتم و از طرفی هم نگاه سرد شوهرم به این کار که امید نداشت و بهم میگفت بجای من دیلاتور داماد شد و اینجور حرفا بدتر روحیم داغون میشد و منم به کل تمرینارو گذاشتم کنار.تا اینکه حدود ۴ ماه بعدش باهمسرم صحبت کردم و قانعش کردم که درمانش فقط همینه و راضی شد بریم پیش یه پزشک بهداشت باروری که سکسولوژیست هم هستن چون همسرم فکر میکرد درمان مجازی جواب نمیده.روش درمان دکترم هم تقریبا مثل شماست ولی میگه باید حتما حواست به کاری که میکنی باشه و حواس پرتی و اینا رو قبول نداره و میگه اونجوری موقتی جواب میده.نمیدونم خلاصه اولا بخاطر سستی و اینکه نکنه مثل قبل وسط کار تمرینامو رها کنم پیشرفتی نداشتم اما الان خداروشکر براحتی میتونم اپلیکاتور کرم که میشه سایز ۱ شما و حتی انگشت اشارمو هم خیلی زود وارد کنم کاری که قبلا شاید یک ساعت طول میکشید تا بره داخل.
بارانا جان معذرت میخوام که درمان شمارو قطع کردم بخدا شرایطم خیلی بد بود اونموقع.ولی هیچوقت فراموش نمیکنم که اولین بار پستای شمارو خوندم و با بیماریم آشناشدم و شروع به درمان کردم.من یه آدمی ام که اگه کنارم حامی نداشته باشم نمیتونم کاریو پیش ببرم شوهرم حامیم نبود هنوزم با اکراه پشتیبانیم میکنه لااقل پزشکم پیشمه الان چندماهه زیر نظرشم. خیلی دلم میخواست شمارو میشناختم و از نزدیک و واقعی ،نه مجازی کنارم بودید چون مهربونی و دلسوزیتونو واقعا نیاز داشتم و دارم.
تو رو خدا دعام کنین تا تموم بشه این تمرینا و کابوسش.الان نزدیک به یکساله تمرین میکنم هرچند دست و پا شکسته.این طولانی شدن سست و نا امیدم میکنه. دعا کنید ارادم قوی بشه و تمرینامو بتونم هرروز انجام بدم تا زودتر نتیجه بگیرم.
ببخشید سرتونو درد آوردم.اومدم بگم همیشه به یادتون هستم و دعاگوتونم ایشالله هرچی از خدا میخواید بهش برسید و حاجت روا بشید.
به امید روزی که بیام اینجا مثل بقیه بگم منم موفق شدم بانو بشم.چیزی که با اینکه تحت درمانم ولی بازم برام رویاست.

سلام دوست عزیزم
خیلی ناراحت شدم که طولانی شده درمانتون... من ایمیلهامون رو مرور کردم... ازت میخوام شما هم اینکارو انجام بدین و اشتباهاتتون رو تصحیح کنید.
درمان باید طبق اصول انجام بشه تا جواب بگیرید... اینکه هرکسی با روش خودش بخواد تمرین کنه نتیجه ای نداره...
تمرین پراکنده و غیر اصولی نتیجه ای جز پسرفت و درجا زدن نداره و در نهایت ناامیدی و شکست...
راستی همونطور که توی ایمیلها گفتم برای اطمینان معاینه پرده برید حتما.
و یه نکته دیگه اینکه بهتره درمانتون رو با یک روش انجام بدین... یعنی اگه پیش پزشک میرید و بهش اطمینان دارید طبق روشش همه سعی تون رو کنید. نه که قاطی کنید همه روشها رو با هم...توی ایمیلهاتون من متوجه شدم یکی از دلایل عدم پیشرفتتون همینه.

بهتون توصیه میکنم طبق یه برنامه منظم بشینید سر تمرین و هرروز تمرینات رو انجام بدین. ارزشش رو داره براش وقت بذاری.

Neda چهارشنبه 22 آذر 1396 ساعت 18:23

سلام به همه ی خانوما
منم یه واژینیسموسی بودم ک حدودا چهار ماهه ازدواج کردم ولی نمیتونستم با همسرم رابطه جنسی داشته باشم.چندبار دکتر رفتم و هربار بهم پماد و ژل میدادن و بعد از معاینه میگفتن مشکلی نداری اما من واقعا نمیتونستم نزدیکی کنم و دخول برام غیر ممکن بود.خودتون میدونید ک چه حالی داشتم.حس بد ناتوانی نسبت به انجام شرعی ترین وظیفت برای همسرت.وقتی توی اینترنت وبلاگ بارانای عزیزم رو دیدم بهش ایمیل زدم و ایشون هم به خاطر دل بزرگ و مهربانی ک دارن سریع جوابم رو دادن و راهنماییم کردن و من هم تمریناتم رو طبق اصولی ک تو همین وبلاگ جمع اوری شده شروع کردم.هرروز بعداز هربار تمرین به بارانا پیام میدادم و ازش کمک میخواستم و بارانا هم برام وقت میذاشت تا اینکه بعداز حدودا بیستو خورده ای روز من موفق شدم و تونستم به راحتی با همسرم نزدیکی کنم.میخوام به شمایی ک دچار این بیماری هستین و ناامیدی تو وجودتون رخنه کرده بگم ک موفقیت خیلی بهتون نزدیکه فقط کافیه عزمتون رو جزم کنید و تمرینارو شروع کنید به خدا درمانمون خیلی ساده تر از اون چیزی هست ک تو ذهنمونه.فقط و فقط با انجام این تمرینا.میخوام بازهم تشکر کنم از بارانای مهربونم ک با اینکه هیچکدوم از مارو نمیشناسه ولی برامون وقت میذاره تا کمکمون کنه.امیدوارم رنگ غم رو تو زندگیت نبینی بارانا جان ممنونم ازت هزاران بار

سلام ندای عزیزم
اول از همه ازت ممنونم بابت دعای خیر و انرژی مثبتی که فرستادی.
و ممنونم بابت گذاشتن شرح حال و تجربه ات برای دوستانمون.
امیدوارم همیشه توی زندگیتون شاد و خوشبخت باشید در کنار هم.

محمدی sara شنبه 11 آذر 1396 ساعت 01:31

سلام بارانای عزیزم خیلی خیلی خوشحال شدم ک جوابمو دادین..........نمیدونم منو یادتونه یا نه.شبو روز کارم گریه بود .رابطه ج ن س ی برام مثل یه رویا بود همش حسرت بقیه رو میخوردم هم بخاطر اینکه نمیدونم رابطه چ لذتی داره هم بخاطر مادر شدن ک نمیتونستم....همیشه زنهایی کهبچه داشتن بهشون حسودیم میشد....اگه یکی از همکارا شوهرم بچه دار میشد.شوهرم تا چن روز دپرس میشد چون میگفت منم دلم بچه میخواد ....حتی عملم کردم ولی بازم نشد....دیگه امیدمو از دست داده بودم چون راهی برام نمونده بود....بی انگیزه شدم ....تا اینکه وبلاگ شما رو دیدم و مطالبشو خوندم بعد بهتون ایمیل دادم و شما هم لطف کردین و رمزو دادین....یادمه با گریه بهتون ایمیل میدادم و شرح حالمو گفتم .منتظر بودم شما هم مثل بقیه بگین رابطه درد نداره بدنتو شل کن و از این جور حرفای تکراری.....ولی طوری منو درک کردین و بهم امید دادین که گفتید من تا موقع درمانت پیشتم...یه کم انگیزه گرفتم..بعضی وقت ها نمیشد هر کاری میکردم دیلاتور داخل نمیرفت و شوهرممبهم دو هفته فرصت داد ک خودمو درمان کنم.اگه نشد که طلاق بگیریم چون دو سال شد ک رابطه نداشتیم و شوهرم خسته و نا امید شد...من با گریه ایمیل میدادم که نمیشه ..ولی شما میگفتین که تو میتونی و هر روز ازم گزارش تمرین میخواستی....هر روز ک تمرین خوب پیش میرفت هزار برابربهم انگیزه میدادید ک دیدی تونستی هر وقتم تمرینم خوب پیش نمیرفت بهم میگفتی تو میتونی ....تا سایز دوازده ک تونستم و با خوشحالی بهتون ایمیل زدم ک من تونستم.....چ روزایی بود اینم بگم زود باردار شدم همون ماه.و دوباره رابطه تعطیل شد چون میترسیدیم برا بچه اتفاقی بیوفته ..بعد از زایمانم ک سزارین بود اونم داستان خودشو داره...حدود چهلو خورده از زایمانم گذشت ک دوباره میخواستیم رابطه داشته باشیم ولی هرکاری کردیم نشدو من زدم زیر گریه ک دوباره رفتم پله اول ولی شوهرم گفت اشکال نداره دوباره تمرین میکنیم.و من تونستم رابطه داشته باشم الان رابطه دارم بدون هیچ ترس و استرسی ی کوچولو درد داره ولی اذیت نمیشم و با ارامش انجام میدیم.......الان ک دارم این خاطراتو مینویسم دختر گلم پیشم خوابه.....از هر کسی ک مشکل منو داره خواهش میکنم فرصتو از دست نده و زود تمریناتو شروع کنه ....منم مشکل شماهارو داشتم ولی برا حفظ زندگیم با ترسم جنگیدم و الان ثمره زندگیم پیشمه.....به خدا توکل کنید و تمریناتو شروع کنید......بارانا جان خیلی دوستت دارم من خوزستانیم ......خدا کنه ک منو ب یاد بیارین .....از خدا میخوام هر ارزویی دارین بهش برسین....خیلی دوستتون دارم

عزیزم
ازت ممنونم بابت گذاشتن شرح حالت برای دوستامون.خیلی خیلی برات خوشحالم.امیدوارم روزبه روز کنار هم خوشبخت تر باشید.
بله من کاملا شما رو بیاد دارم.
از خدا میخوام همیشه دلت شاد و لبت خندون باشه.ازطرف من گل دخترمون هم ببوس

محمدی sara جمعه 10 آذر 1396 ساعت 02:16

ایمیلی که باهاتون در ارتباط بودم.دیگه استفاده نکردم گوشیم مشکل داشت .ولی به خدا روزی نبود ک بهتون فکر نکنم.همیشه دعاگوتون بودم.عزیزم من با کمک شما بارانای عزیز درمان شدم و الان مامان یه دختر پنج ماهه ام.ماشاالله شیطونه .وقت شد ب همین زودی ها خصوصی ایمیل میدم چون فعلا ایمیل ندارم....خیلی خیلی دوستت دارم اجی خودم

سلام عزیزم
خیلی خیلی خوشحالم بابت درمان و مادر شدنت.بهت تبریک میگم.انشالله همیشه شاد و سلامت باشه و سایه تون بالای سرش.
از لطف و محبتت هم خیلی خیلی ممنونم عزیزم.

معصومه جمعه 10 آذر 1396 ساعت 02:09

سلام بارانا جان فرشته ی نجاتم خیلی دوستت دارم

ممنونم عزیییییزم.
میبوسمت

Italy چهارشنبه 17 آبان 1396 ساعت 10:43

بارانا جان سلام
لطف میکنید برام رمز بفرستید ،دل میخواد زود خوب بشم دیگه واقعا کم اوردم نیاز به کمک دارم

سلام عزیزم
من دوبار رمز و راهنمایی های لازم رو براتون در جواب ایمیلتون فرستادم.
کافیه ایمیل رو باز کنید...

R چهارشنبه 17 آبان 1396 ساعت 00:22

بله من رمز ندارم.گفتم که از توی ماما سایت فهمیدم باید چیکار کنم.طبق دستورات شما و کامنت های بقیه دوستان تمریناتمو انجام دادم

عزیزم یا توی انجمن از راهنمایی بچه ها استفاده کن و کنارشون تمرین کن و اشکالاتت رو رفع کن یا یه ایمیل بساز و مرتب با جزییات برام ایمیل بفرست تا بتونم بهتر کمکت کنم.
کامنت های اینجا بیشتر برای گذاشتن شرح حال هست و تجارب درمان شده ها.بچه ها از طریق ایمیل گزارش میفرستن و روی درمانتون نظارت میکنم.اینجا هم یکم شلوغ پلوغ میشه

Raha.A.R سه‌شنبه 16 آبان 1396 ساعت 17:22

سلام به تمامی دوستان خوبم:
من هم یک واژینیسموسی بودم که به لطف خداوکمک های باراناجان درمان شدم.
میخام شرح حال خودم روبنویسم براکسایی که ناامیدن.
من حدوددوسال پیش عقدکردم و دوماه وخرده ای پیش عروسی کردم.
توی دوران عقدم یکبار یه کلیپ درمورد واژینیسموس به طوراتفاقی دیدم ومتوجه شدم که من تمام این علائم رو دارم وبااینکه اصلاتوی دوران عقد قصددخول نداشتیم ولی به شدت میترسیدم.
تااینکه عروسی کردیم و به سختی و زجر خیلی زیاد به صورت دخول پرده ب ک ا ر ت م برداشته شد ولی پس از اون بازهم میترسیدم.
خیلی توی اینترنت دنبال درمان میگشتم تااینکه به این وبلاگ برخوردمو تمرینات رو باکمک خیلی زیاد باراناجون انجام دادم.
درحین تمرینات گاهی به شدت ناامید میشدم ودائما به این فک میکردم که اگه نشه چی( ولی شما فقط به همون مرحله فک کنید که مث من ناامید نشین)
من حتی در طی دوره تمریناتم به مسافرت هم رفتیم و توی مسافرت من تمریناتم رو انجام میدادم.
من روزا وشبای بسیار سختی رو گذروندم خیلی گریه میکردم و از خدا کمک میخواستم و بسیار نگران بودم.
اما سرانجام بعداز حدور یک ماه ونیم تمرین تونستم باپوزیشن زن رو اینکاررو انجام بدم.
الان خیلی حس خوبی دارم و دیگه عذاب وجدان و استرس قبلی رو ندارم.
دوستان عزیز:تمریناتتون رو انجام بدین وناامیدنشین.
باراناجون خیلی کمکم کرد ازش ممنونم.
براهمتون ارزوی موفقیت میکنم

سلام عزیزم
بازم بهت تبریک میگم بانو شدنت رو.خدادرو‌شکر واقعا.
ممنون بابت گذاشتن شرح حالت برای دوستامون.انشالله روزی برسه که هیچ واژینیسموسی محروم از درمان اصلی این بیماری نباشه و سریعا بتونه مشکلش رو حل کنه.الهی آمین

Italy سه‌شنبه 16 آبان 1396 ساعت 13:10

بارانا جان سلام
من یه واژینسموس هستم 8 ساله میشه کمکم کنید تا این کابوس تموم بشه ؟میخوام درمان بشم
لطفا خواهری کنید برام کمکم کنید مشکلمو نمیتونم به کسی بگم چون اصلا درک نمیکنن و واکنش خوبی ندارن حتی دکترا

سلام دوست عزیزم
شرایطتون رو کاملا درک میکنم.مطمئن باشید انشالله بزودی مشکلتون حل میشه.فقط خواهش میکنم زمان رو از دست ندین و‌سریعا اگه همسرتون موافقه درمان رو شروع کنید.
آدرس ایمیلی نگذاشتید که من رمز رو براتون بفرستم.
از طریق ایمیل با من در تماس باشید.

R دوشنبه 15 آبان 1396 ساعت 16:20

از همه بدتر اینه که همسرمم باهام تمرین نمیکنه..اوایل تمرین میکرد اما الان اصلا.منم دیگه نه حوصله اینکارو دارم نه ذوقشو که خوب بشم.لطفا کمکم کنید.

شما اول باید خودت با بدن خودت کنار بیای و طبق یه برنامه منظم و اصولی بیای جلو....همسرت هم با دیدن پیشرفتت باهات انشالله همراهتر خواهد شد.

R جمعه 12 آبان 1396 ساعت 22:01

تمریناتم خوب پیش میره و طبق دستور شما انجام دادم اما بعد از عادت ماهیانه دوباره همه چیز به حالت قبل برمیگرده و روز از نو روزی از نو.باز باید سایزای کوچیک رو تمرین کنم تا برسم به سایزای بزرگتر وتا میرسم به سایزای بزرگتر دوباره عادت ماهیانه شروع میشه و ادامه ماجرا..نمیتونم به پایانش برسم.مشکلم اینجاس.چیکار باید بکنم؟

عزیزم مطمئن باشید جایی از اصول و قوانین اصلی درمان رو‌خوب رعایت نمیکنید.
راستی شما که گفتید ایمیل ندارید و رمز رو‌نگرفتید...چجوری طبق وبلاگ تمرین میکنی؟

R جمعه 12 آبان 1396 ساعت 17:02

سلام بارانای عزیز..ببخشید من این مدت نیودم..راستش دیگه کلا ناامید شدم.هرکار میکنم موفق نمیشم.خسته شدم واقعا الان چند ماهه دارم تمرین میکنم اما نتیجه نگرفتم

سلام عزیزم.
کار نشد نداره.من فکر میکنم شما طبق اصول تمرین نکردید.هرجا پسرفت یا درجا زدن یا شکستی توی تمرین دیدید مطمئن باشید بدون شک دارید غیراصولی پیش میرید.
من در جریان تمرینات و وضعیت شما نیستم.پست۲۳ رو دوباره بخونید و اشکالاتتون رو پیدا و درمان رو ایندفعه طبق اصول و یه برنامه منظم از سر بگیرید.

هانا پنج‌شنبه 11 آبان 1396 ساعت 15:54

سلام و عرض خسته نباشید خدمت بارانا ی عزیزم
میخواستم بگم که واقعا بارانا به من کمک کرد من حتی فکرشم نمیکردم بتونم این کار رو انجام بدم تا بالاخره وبلاگ شما رو دیدم خدا رو شکر با تمرینا و اعتماد بنفسی که پیدا کردم موفق شدم واقعا اجرت با خدا

سلام دوست عزیزم
بازم بهت تبریک میگم بانو شدنت رو.
انشالله همیشه درکنار هم شاد و خوشبخت باشید

R یکشنبه 5 شهریور 1396 ساعت 17:06

توی آب و سرکه نشستم..با دم کرده پونه خودمو شستم..از این ژل بهداشتی ها استفاده کردم فعلا که خوب نشدم.لوبریکانتم معمولیه بدون لیدوکایین.دقیقا جایی که لوبریکانت استفاده کردم این مشکلو دارهببخشید واضح گفتم.هیچوقت اینجوری نشدم

توی آب و جوش شیرین بشین.چند روزی تمرین نکن تا انشالله بهبود پیدا کنی.
ماست مصرف کن.
ژل بهداشتی هم نزن چون ph واژن رو بهم میزنه.
سعی کن دامن بپوشد تو خونه بدون لباس زیر.
اگه خوب نشدی برو دکتر دارو بده بهت

R شنبه 4 شهریور 1396 ساعت 20:57

سلام بارانای عزیز..متاسفانه بخاطر استفاده از لوبریکانت 4روزی هست که خارش شدید دارم و هرچی هم استفاده کردم واسه تسکینش فایده نداشته..چی رو جایگزین لوبریکانت کنم که دیگه این مشکل واسم پیش نیاد؟حساسیت پیدا کردم به لوبریکانت.تو این 4 روز هم تمرین نکردم مطمئنا باز باید از اول شروع کنم تمرینامو

سلام عزیزم
ممکنه عفونتت بخاطر چیز دیگه باشه.بعد تمرینت باید دیلاتورا رو تمییییز با آب ولرم بشوری و خووووب خشک کنی و بدون هیچ رطوبتی بذاری یه جای خشک و تمیز.
فعلا تمرین نکن و اگه لازمه برو دکتر تا دارو بهت بده.
لوبریکانتت هم حتما باید نوع معمولی باشه بدون لیدوکایین یا هرگونه افزودنی دیگه.
میتونی مارکش رو تغییر بدی.
بعضیا روغن بچه استفاده میکنن که من خودم تجربه ای ندارم ازش و نظر خاصی ندارم.توی آب ولرم و یکم جوش شیرین بشین.
انشالله بزودی برطرف میشه

R دوشنبه 30 مرداد 1396 ساعت 16:52

خیلی ممنون بارانا جان..من هر روز به اینجا سر میزنم تا بتونم باهاتون بیشتر در ارتباط باشم..یه سوال دارم سایز 6 چی هست؟بهم توضیح بدین مممون میشم.کاش میتونستم رمز هارو داشته باشم تا بتونم کامل وبلاگ رو بخونم..

خواهش میکنم عزیزم.
یه ایمیل بسازید تا رمز رو براتون بفرستم.
سایز شش رو هم من با انگشت پنجم دستکش ساختم.یکم دقت و حوصله لازمه.
اگه نشد دور دیلاتور قبلت باند یا پنبه بپیچ و با نخ محکم کن و روش دستکش یا ک.ان.دوم بکش

سارا دوشنبه 30 مرداد 1396 ساعت 16:49

سلام به همه دوستان و به ویژه بارانای عزیز. من حدود 6 سال بود که این مشکل رو داشتم و به هر متخصص زنان که مراجعه میکردم یا سرزنشم میکردند و یا نگاه خیلی بد و... تا اینکه با این وبلاگ آشنا شدم و تمرینات اون رو انجام دادم. حتی هفته گذشته که به سایز های آخری رسیدم و نمیتونستم اونها رو وارد کنم، بسیار نا امید شده بودم و به بارانا جان ایمیل زدم و گفتم هر کار میکنم دیگه نمیشه. اما دو نکته مهمی که اشکال کار من بود و با برطرف کردن اونها مشکلم برطرف شد، یکی این که حتما حتما با اون سایزی که توش هستید کاملا راحت بشید و بعد برید سراغ سایز بعد و اصلاً عجله نکنید و دوم اینکه سایز ابتدا و انتهای دیلاتورتون حتما با هم تفاوت داشته باشه حدود نیم تا یک سانت. دوستان عزیزم من هم در کمال ناباوری، به راحتی بانو شدم و بسیار بسیار راحت تر از اونی بود که من فکر میکردم. در ضمن من اون قسمت از تمرین رو که باید دیلاتور رو به همسرمون هم بدیم تا وارد کنه، انجام ندادم و خوشبختانه مشکلی هم به وجود نیومد. در پایان باز هم صمیمانه از بارانای عزیز تشکر میکنم به خاطر این کار انسان دوستانه اش.

سلام سارا جان.
ممنون از لطف و محبتت.خدا رو شکر که شما هم بانو شدی.
شاد و خوشبخت باشید در کنار هم انشالله

R یکشنبه 29 مرداد 1396 ساعت 02:44

سلام بارانا جان عزیز..خدا خیرت بده که داری به ما واژینیسموسی ها کمک میکنی
واقعا نمیدونم چجوری ازت تشکر کنم..
راستش من تو ماماسایت کامنت های شما و بقیه دوستان رو خوندم و کم کم تمریناتم رو شروع کردم..منی که میترسیدم حتی انگشتم رو سمت واژنم ببرم اول با گوش پاککن شروع کردم دیدم خیلی راحت رفت و بعد با دستکش و پنبه و لوبریکانت،الان تا سایز سه تمرین میکنم ولی وقتی همسرم سایز یک رو داخل کرد من یکم درد و سوزش داشتم اما وقتی دست خودمه اصلا درد ندارم..4 ماهه عروسی کردم اوایل نمیدونستم مشکل دادم فکر میکردم همه دخترا همینجورین..چون دکتر بعد از معاینه بهم گفت خیلی درد داره ولی خونریزی نداره..تا الان که موفق به انجام رابطه و دخول نشدیم امیدوارم با انجام این تمرینات حال منم خوب بشه..متاسفانه ایمیل ندارم باهاتون در ارتباط باشم اگه ممکنه اینجا باهام صحبت کنین ممنون میشم..راستی نمیشه خودمون فقط با دیلاتور ها تمرین کنیم و ندیم دست شوهرمون؟؟؟ینی اگه شوهرمون باهامون تمرین نکنه موفق نمیشیم؟؟؟ممنون میشم اگه جوابمو بدی..صمیمانه ازتون سپاسگذارم

سلام دوست عزیزم.
خوشحالم زمان زیادی از دست ندادین و درمان رو پیدا و از همه مهمتر شروع کردین.انشالله که موفقیتت نزدیکه.
خیلی از بچه ها تنهایی تمرین میکنن و در نهایت موفق هم میشن.
ولی تو سعی کن با همسرت هم تمرین کنی.هرچند خیلی عالی نباشه.اول حسابی خودت تمرین کن با سایزهای آخرت که شل شل بشی.بعد بده دست همسرت و میتونی خودت هم اولش دستش رو بگیری بعد که راحتتر شدی ول کنی تا اون تنهایی ادامه بده.
با تمام انرژی و طبق یه برنامه منظم پیش برو انشالله بزودی بانو میشی.

صبا شنبه 28 مرداد 1396 ساعت 14:54

سلام.منم تازه به جمع شما پیوستم .سه سال ازدواج کردم و ترس از نزدیکی دارم

سلام.
خوش آمدی دوست عزیزم.
انشالله بزودی بانو میشی.
راهنمایی های لازم رو برات فرستادم.
موفق باشید

نورا شنبه 21 مرداد 1396 ساعت 22:38

اینم نحوه برنامه ریزی و تمرین نورای عزیزم.با نوشتن روند درمانتون خیلی بهتون کمک میشه و سریعتر پیشرفت میکنید.


*پیشرفت    +بسته      باز×     -پسرفت

سایز 1؛(5)
2 اردیبهشت +
3اردیبهشت+-
4اردیبهشت+×*
5اردیبهشت×***
6اردیبهشت×****
7اردیبهشت×*****%با یک سانت پیشرفت
سایز2(6)
9اردیبهشت+×
10اردیبهشت ×****%بایک سانت پیشرفت
سایز3؛(7)
11اردیبهشت×*****%بایک سانت پیشرفت
سایر3(8)
12اردیبهشت+×*****
سایز4؛(9)
13اردیبهشت+×*
26اردیبهشت+××****
27اردیبهشت-+-+×(1سانت پسرفت)
30اردیبهشت.سایز(8و9)×*****%بایک سانت پیشرفت
سایز5؛(10)
31اردیبهشت×*****%بایک سانت پیشرفت
سایز6؛(11)
1خرداد×****
2خرداد×*****%  5/،سانت پیشرفت
سایز7؛(11/5)
3خرداد×*****% 5/، سانت پیشرفت
سایز8؛(12)
4خرداد--×*****% 5/،سانت پیشرفت
سایز9؛(12/5)ف
6خرداد-+×***** % 5/،سانت پیشرفت
سایر10؛(13)
7خرداد-+×***
8خرداد-+×****بانیم سانت پیشرفت
سایز11؛(13/5)
9خرداد---+++×(1 سانت پسرفت)
10خرداد(سایز12/5-13/5)-+×****
11خرداد---(1سانت پسرفت)
سایز12:(سایز11/5)
22خرداد×****
24خرداد---×××
28خرداد×*****(پیشرفت سایز13/5)
سایز13؛((13/5)
29خرداد-×*****(((موفق شدم)))

نورا شنبه 21 مرداد 1396 ساعت 22:30

شرح حال دوست خوبمون نورا که از طریق ایمیل خطاب به شما برام فرستادن و من براتون اینجا میزارم.
سلام نورا هستم 34ساله وسه سالی میشه که ازدواج کردم.منم یه واژینیسم بودم وتموم این سه سال زندگیم روزی نبودکه عذاب نکشم حسرت نخورم وشبا باگریه خوابم نبره.همیشه خودمو بادیگران مقایسه کردم وهمیشه میگفتم چرامن؟خانمهای همسن وسال خودم یاحتی کوچکترازخودمو میدیدم که باردار بودن حسرت میخوردم چطوراونا میتونن رابطه داشته باشن ولی من نمیتونم.دکترزیاد رفتم خیلی هادلداریم دادن گفتن به مرور زمان حل میشه خیلی هامسخرم کردن.منی که تنها اومیدیم بعدخدا دکترا بودن دیگه کلا ناامیدشدم.باورکنین بخاطرعلاقه ای که به همسرم داشتم حتی بارها باخودم فکرکردم اگه کلا نتونم بانوبشم بهتره که جداشم.همسرم تاکی میخواد این شرایطو تحمل کنه؟اگه یروز بحثمون بشه واین موضوعو پیش خانوادش عنوان کنه وبگه من سه ساله باخانومم رابطه ندارم اونوقت من چطوری میتونم باعواقب بعدش کنار بیام؟یاباید زودترقبل اینکه صبرشوهرم تموم شه جداشم یابعدش بزارم برم جایی که حتی خانواده خودمم نتونن پیدام کنن.
بحدی ازرابطه ترس داشتم که ازنگاه کردن به بدن خودم هم گریه م میگرفت.پاهام قفل میشدوتموم وجودم درد میگرفت.کارم کشیده بودبه آرام بخش وقرص خواب اما بی فایده بود.حتی به بیهوشی ومشروب هم فکرکردم وبادکتراصحبت کردم اماگفتن فقط باراول اثرداره ونمیتونی هروقت که میخوای رابطه داشته باشی ازاینا استفاده کنی بایدمشکلت اساسی حل شه.شباشوهرم خواب بودیاسرکار بود کارم شده بود گریه وباخدا حرف زدن.یه شب باحال خرابم داشتم بیماریمو تواینترنت سرچ میکردم با "بارانای" عزیزم آشنا شدم لینگشونو برام فرستادن وشرح حال ودوره درمانشونو خوندم تازه متوجه شدم که خیلیا هستن که بامن همدردن.اگه اشتباه نکنم زمستون94بود.ایشون بهم دلداری دادن وبهم گفتن که کمکم میکنن وااای نمیدونین چه حالی داشتم؟ازهمون موقع شروع کردم اما مگه میشد؟اینقدترسو بودم نتونستم حتی بخودم دست بزنم تااینکه بتونم یه جسم خارجی وارد بدنم کنم.دیدیم اینم فایده نداره این کار ازتوانم خارجه.جراتشوندارم.چقدبارانای عزیزم صبوری کردن چقددنبال کارام بودن چقدبهم ایمیل میزدن امامن نمیتونستم وهربارناامیدترمیشدم تااینکه رسیدبه عیدامسال سال96.کلی برای آیندم برنامه ریزی کردم.من همیشه هرچی توذهنم هست برای آینده تو یادداشتهام مینویسم وهروقت بدستش میارم جلوش تیک میزنم وهربارکه بهش نگاه میکنم میبینم کلی چیزهایی که توذهنم بود تیک خورده.
خلاصه توسرفصل برنامه هام نوشتم:*هدفمو استارت میزنم وبانو میشم*
باامیدبه خدای مهربونم وبالطف وهمکاری بارانای نازنینم وباجدیت از دوم اردیبهشت 96شروع کردم هرروز وپیاپی.باترس وامید.ولی اینبارواقعا وباتموم توانم شروع کردم چون هدف داشتم.عاشق شوهرم بودم زندگیمو دوست داشتم ومیترسیدم شوهرموازدست بدم وآرزووووو داشتم مادرررررشم.بلاخره موفق شدم اولین سایزووارد بدنم کنم سرازپانمیشناختم گریه وخنده باهم قاطی بودنمیدونستم به کی بگم که چقدخوشحالم؟به بارانای مهربونم که نمیتونستم بگم چون اینقداذیتش کرده بودم روم نمیشد.باخودم عهدبستم تاکاملا ترسم نریخته بهشون چیزی نگم دیگه نمیخواستم اذیتشون کنم وباز ازم ناامیدشن.فقط شوهرم درجریان بودوهرشب بهم روحیه میداد.هروقت سرکاربود ازم میپرسیدکه الان چه سایزی هستی وکلی تشویقم میکرد.هرساعتی که تنهابودم تمیرین میکردم وهرسایزکه بالاترمیرفتم قوت قلبم بیشترمیشد.بعضیوقتا که نمیتونستم هدفی که یاداشت کرده بودمونگاه میکردم ودوباره ادامه میدادم وقتی به سایزه 10 رسیدم حالاوقتش بودکه بارانای مهربونمو درجریان پیشرفتهام بزارم کلی خوشحال شدن وبعم انگیزه دادن تابلاخره 29خردادموفق شدم درعرض یک ماه وخورده ای بانو بشم.خداروبخاطراین همه لطف ومهربونیش شکر میکنم که بهم جرات دادکه بتونم لیاقت اینوداشته باشم که محبتها وصبوریهای همسرموجبران کنم.واز بارانای صبورونازنینم خیلی سپاسگزارم که توتموم این مدت منوتحمل کردن وامیدوتودلم روشن نگه داشتن.اگه وجودمهربونشون نبودمن همون نورا ی سه سال پیش بودم.ببخشید که دردودلام طولانی شدفقط خواستم بهتون بگم که هرمشکلی یه راه حلی داره وفقط وفقط هم خودآدم میتونه مشکلشوبپذیره وبرای رفعش تلاش کنه.تاخودآدم نخوادهیچی درست نمیشه.امیدوارم شماهم مث من طعم شیرین بانوشدن روبچشین وبرام دعا کنین که بزودی مادرشم.
تمرینهام رو براتون میفرستم.به امیدشکست واژینیسموس.

محبوب ساداتی چهارشنبه 4 مرداد 1396 ساعت 16:31

سلام بارانا جان، و سلام به همه خانم های محترم

من دانشجوی ترم آخر کارشناسی ارشد روانشناسی بالینی هستم و موضوع پایان نامه ام در مورد زنان مبتلا به واژینیسموس هست، از شما بارانا جان و دوستان خواهش میکنم به من کمک کنید تا پرسشنامه ام هامو پر کنم، اسم و مشخصات نمیخوام ازتون... تحقیقم با کمک شما تو پر کردن پرسشنامه ها میتونه خیلی کمک کنه به شما عزیزان توی درمان.
شماره تماسم رو برای شما میزارم کسانی که میتونن به من کمک کنن تو پر کردن پرسشنامه با من از طریق تلگرام تماس بگیرن، بسیار ممنون میشم از لطف بی دریغتون
۰۹۲۱۳۹۷۳۸۲۰

مریم سه‌شنبه 13 تیر 1396 ساعت 13:45

سلام.منم یه واژینیسموسی هستم که بعد از 4 سال درمان شدم.بارانا فرشته نجات زندگی من بود

بازم بهت تبریک میگم عزیزم.
شاد و پیروز باشی.

م دوشنبه 12 تیر 1396 ساعت 02:43

بارانای مهربان
میشه ایمیلت رو چک کنی و برای من هم مطالبت رو بفرستی
باورم نمیشد که اینهمه هستند که مشکل منو دارن
الهی که مشکل همه حل بشه
مطمئنم تو زندگیت خیلی خیر می بینی
چون شدی فرشته نجات
دعا میکنم خودت و خانوادت عاقبت به خیر باشی

ممنونم از لطف و محبتت دوست عزیزم.ممنون بابت انرژی مثبتی که دادی.
رمز رو به همراه راهنمایی های لازم برات فرستادم.
ان شالله بزودی مشکلت حل میشه و همینجا شرح حالت رو برای بقیه هم نوعانمون میذاری.

الی سه‌شنبه 30 خرداد 1396 ساعت 00:07

سلام منم همین مشکلو دارم با چشم گریون توی سایتا سرچ میکردم که اینجا رو پیدا کردم
یعنی شما میتونید بهم کمک کنید ؟؟؟

یعنی میشه منم مثل خانومایی ک کامنت میذارن و درمان شدن بیام بگم هیچی نبود و درمان شدم؟

سلام دوست عزیزم
مطمئن باشید شما هم میتونید واژینیسموس رو شکست بدین.
راهنمایی ها رو برات فرستادم....فقط زمان رو از دست نده ...
ان شالله بزودی میای خبر بانو شدنت رو مثل بقیه دوستان اینجا میذاری.

Maryam سه‌شنبه 23 خرداد 1396 ساعت 00:05

سلام منم یک واژینیسنوس هستم چندجلسه پیش مشاور و متخصص زنان رفتم اما درمان کامل نشدم الان ۲ ساله که ازدواج کردم با اینکه شوهرم هیچی نمیگه اما روحیه ی خودم داغونه لطفا منو راهنمایی کن ممنون

سلام دوست عزیز
ایمیلتون رو چک کنید.
ان شالله بزودی مشکلتون حل میشه...

یاس جمعه 19 خرداد 1396 ساعت 15:06 http://myvaginismus.blogsky.com/1394/12

سلام من یک بانوهستم هشت ماه پیش من وهمسرم وقتی خواستیم اولین رابطه ی زناشویی راداشته باشیم نشدبعدازاون شب هرشب خواستیم کارراتمام کنیم نشد یک بارهم دکتررفتم دکترفقط ژلهای روان کننده بهم دادولی مشکلم اصلاحل نشد تااین که وقتی مشکلم رادراینترنت سرچکردم وقتی نام بیماریم واژینیسموس است وبابارانا مهربون اشناشدم بهش ایمیل زدورمزمطالبشو برام فرستاد وتمریناتموجدی اغازکردم وقتی به سایزهای بالارسیدم هرجاناامیدمیشدم بارانای عزیز تشویقم میکردتاادامه بدم تااین که به سایزاخررسیدم وبعدرفتم اقدام درکمال ناباوری موفق شدم باورم نمیشدکه من هم بانو شدم توصیه ی من به همه ی کسانی که این مشکل رادارندهیچ وقت ناامید نشن وبه تلاش خودادامه بدهندبالاخره موفق میشن راه درمان این بیماری همین هست روزی حداقل یک ساعت تمرین داشته باشیدامیدواری روزی برسد که دیگر کسی ازاین بیماری رنج نکشددرپایان ازباراناعزیزم تشکرمیکنم که کمکم کرد وبرایش بهترینها راارزومیکنم

سلام دوست عزیزم.
بازم بهت تبریک میگم.خوشحالم که تونستی واژینیسموس رو شکست بدی و بانو بشی.
ممنون بابت گذاشتن شرح حال و اشتراک تجربه ات با هم نوعانتون.
امیدوارم همیشه در کنار هم شاد و خوشبخت باشید.

مرضیه دوشنبه 15 خرداد 1396 ساعت 02:16

منم درمان شدم باور نکردنی ولی همه چی عالیه امیدوارم همه این مشکلشون حل بشه خانوما من میفهمم چی میگید من یک سال این شرایطو داشتم ولی باورتون نمیشه چقدر راحت درمان شدم و زندگیم چقدر قشنگ شد

بهت تبریک میگم عزیزم.
خدا رو‌شکر بابت درمانت...خوشبخت باشید همیشه.

محبوبه چهارشنبه 10 خرداد 1396 ساعت 18:07

سلام. مطالب بسیار مفید و رسا بود. هیچ اطلاعی در این زمینه نداشتم. ممنونم بخاطر مهربانی و وقتی که صرف کسانی میکنید که نمیشناسید. خداقوت

سلام دوست عزیزم.
ممنون از لطف و محبت و حسن توجه شما.

مرضیه دوشنبه 25 اردیبهشت 1396 ساعت 00:48

سلام بارانا جان من یک سال ازدواج کردم زندگیم داره خراب میشه شوهرم داره به جدایی فکر میکنه دارم دیونه میشم من اصلا اجازه نمیدم شوهرم نزدیکم شه این ایمیلمه marzi110azarshab@yahoo.com

سلام دوست عزیز.
لطفا یه ایمیل معتبر بزارید.
راهنمایی ها و رمز وبلاگ رو به این آدرس فرستادم برگشت خورد.همچین ایمیلی وجود نداره!!!!!!!!!!

asal یکشنبه 27 فروردین 1396 ساعت 01:46 http://asal1995@gmail.com

سلام بارانا جان ..من یک واژینیسم هستم وسه سال ازدواج کردم ..لطفا کمکم کنید

سلام دوست عزیز.
ایمیل تون نامعتبر بود و برگشت خورد!!
لطفا یه آدرس معتبر بگذارید تا راهنمایی ها رو براتون بفرستم.

زهرا پنج‌شنبه 24 فروردین 1396 ساعت 00:39

سلام بارانا خانوم حالتون خوبه؟ زهرا هستم یادتونه؟کامنتم هنوز هست
منم درمان شدم
ممنونم خیلی زیاد خیلی خیلی خیلی زیاد ممنونم ازتون بخاطر کمکتون من خیلی ممنونم ان شالله خدا هرچی رو که توی دلتون هست بهتون بده
اما بارانا خانوم یه مشکل دارم. . .براتون ایمیل میکنم ممنون میشم جوابمو بدین

سلااام عزیزم.
بازم بهت تبریک میگم بانو شدنت رو دوست گلم.
خدا رو هزاران بار شکر.
از لطف و محبتت هم ممنونم عزیزم.
ان شالله همیشه در کنار هم شاد و خوشبخت باشید.
جواب ایمیل رو دادم.

زهرا جمعه 13 اسفند 1395 ساعت 02:11

سلام بارانا خانوم
حتما حتما میدونین و ددک میکنیم چی میگم
حتما میدونی و باور میکنی الان با چشم اشکی اومدم و اینجارو پیدا کردم
6 ماهه درگیریم و نتونستم. . .یکبار حین رابطه یکهو بی هوا دخول انجام شد و سریع بیرون اومد در حد چند ثانیه و بکارتم رفت ولی بعد اون دیگه نتونستم . . .زندگیم داره خراب میشه و کار من اشک و آهه
همسرم مدام سرزنشم میکنه همش بحث و دعوا و آخرشم اشکای ناتموم من همش میگه من زجرش میدم میگه اذیتش میکنم میگه حسرت به دلش میزارم من ولی بخدا میخوام و نمیشه
من دانشجوام پنج شنبه همین هفته میخوام برم خونه بعد سه هفته
و همسرم گفته این اخرین فرصتیه که بهم میده
بارانا خانوم تورو به مقدساتتون کمکم کنین
من عاشقشم من طاقت سردیشو ندارم
میتونم تو یک هفته؟؟
چن وقته این ایمیلم یکم مشکل دار شده ایمیل بزنین اگه به دستم نرسید بهتون میگم

سلام دوست عزیزم.
شرایطتتون رو کاملا درک میکنم.ایمیلتون رو چک کنید براتون راهنمایی های لازم رو فرستادم.خواهش میکنم زمان رو از دست ندین و هرچه سریعتر درمان رو شروع کنید.من در این مسیر بهتون کمک میکنم ان شالله تا بزودی زود این مشکل رو حل کنید و طعم شیرین بانو شدن رو بچشید.
منتظر گزارشاتت هستم.
موفق باشی.

زهره جمعه 6 اسفند 1395 ساعت 13:22

سلام عزیزم اگه ممکنه به منم کمک کن که نیاز بسیار شدید به کمک دارم .یک سال ونیم عقد بودیم وکاری نکردیم دو ماه ازدواج کردم اجازه دخول نمیدم یعنی اصلا همسرم نمیتونه دخول انجام بده چون دست وپام سرد میشه ومیلرزه بدنم سفت میشه .تازگیام سر این موضوع دعوامون شده ودوست دارم هرچه زودتر خوب بشم بد میاد که تو این مورد ضعف دارم ولی متاسفانه موقع انجامش دل وجرات ندارم

سلام.
ایمیل تون رو چک کنید.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد